کد خبر: ۸۷۶۰
۲۶ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۰
معلولیت برای یحیی توکلی، شروع زندگی دوباره بود

معلولیت برای یحیی توکلی، شروع زندگی دوباره بود

یحیی توکلی در حادثه‌ای قطع نخاع شد و توان رفتن را از داد، اما زندگی را رها نکرد، او حالا سه کتاب در زمینه کامپیوتر نوشته و در مجتمع توان‌یابان مشهد، میکس و فتوشاپ تدریس می‌کند.

رادمنش| وقتی لاستیک جلوی ماشین ترکید، یحیی ۳۱ سال داشت. وقتی او دچار ضایعه نخاعی شد و توان راه رفتن و حرکت را برای همیشه از دست داد، همسرش هفت ماهه باردار بود.

اما آنان آدم‌هایی نبودند که ساز زندگی‌شان را با صدای ترکیدن لاستیک، کوک کنند. یحیی روی ویلچر به خانه برگشت و خدا دختری به او داد. زندگی دوباره جوانه زد و ادامه پیدا کرد، تا امروز که ما یحیی را در قامت مرد موفقی می‌بینیم که کتابی نوشته که به چاپ دوم رسیده و در حال نوشتن دو کتاب دیگر هم هست.

او مدرس است و در مجتمع توان‌یابان مشهد میکس و مونتاژ کامپیوتری، فتوشاپ و... به بچه‌هایی مانند خودش آموزش می‌دهد تا شاید این آموزش‌ها بتواند راهی را در مسیر اشتغال برای آنان باز کند و معلولان بیشتر احساس مفید بودن بکنند.

چرا که اشتغال برای معلولان را عین نفس کشیدن برای آنان حیاتی می‌داند. او، اما همه این‌ها را مدیون خدا می‌داند و همسری که می‌گوید «شیر زن است» و مجتمع آموزشی نیکوکاری توان‌یابان مشهد.      

 

تولدی دوباره

یحیی توکلی سال ۱۳۵۰ در کاشمر متولد شده، اما بزرگ شده تهران است و چند سالی است که به مشهد آمده است. او را در کلاس درسش در مجتمع آموزشی نیکوکاری توان‌یابان (بین وکیل آباد ۵۹ و ۶۱) می‌بینیم.

داستان زندگی‌اش را دوست دارد از جایی شروع کند که به قول خودش، تولد دومش بوده است: «تا مدرک معادل لیسانس مدیریت دولتی در یکی از دانشگاه‌های تهران درس خواندم. اما چون علاقه‌ام به کار‌های کامپیوتری بود، به عنوان مونتاژ کار کامپیوتر وارد شرکتی شدم که کار‌های شبکه انجام می‌داد.

اتفاق تلخی است که یک نفر از ناحیه گردن قطع نخاع بشود، اما برای من تولد دومی شکل گرفت

سال‌های ۷۵ تا ۷۸ که کامپیوتر تازه داشت فراگیر می‌شد، همین سوار کردن و سر هم کردن قطعات کامپیوتر یا به اصطلاح «اسمبل» کردن، کار مشکل و خاصی بود.»

او زندگی‌اش را می‌گذارد روی دور تند و می‌رسد به روز واقعه: «از طرف شرکت برای اجرای پروژه‌ای در بندرعباس مامور شدم و در یکی از تردد‌های اداری و شرکتی بود که لاستیک جلوی ماشین ترکید و سانحه‌ای پیش آمد که باعث شد از ناحیه گردن، مهره پنجم، دچار قطع نخاع شوم.»

او ادامه می‌دهد: «با قطع نخاع شدنم تولد دوباره زندگی من شکل گرفت؛ تولد اولم ۲۱ مهرماه سال ۱۳۵۰ بود و تولد دومم پنجم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۱.

درست است که به ظاهر اتفاق تلخی است که برای یک نفر در سن ۳۱ سالگی و در اوج غرور و  منم‌منم کردن‌های جوانی بیفتد و از ناحیه گردن قطع نخاع بشود، اما در واقع برای من تولد دومی شکل گرفت. چرا؟ چون شاید توانستم زیبایی‌های زندگی را بهتر ببنیم، چیز‌هایی که قبلا نمی‌دیدم.»      

 

فهمیدم که ما فقط امانت‌داریم

«ما متولد می‌شویم که چیز‌هایی را ببینیم و بشنویم و کار‌هایی انجام دهیم. در ۳۰ سال اول زندگی این کار را کردم، ولی با تولد دوباره‌ام، چیز‌هایی دیدم و شنیدم و کار‌هایی انجام دادم که تا قبل آن نمی‌توانستم.

تا پیش از تصادف نمی‌دیدم، معلولان را نمی‌دیدم، آنقدر که مست کار بودم. خودم را در قله موفقیت می‌دیدم،  ولی این اتفاق که افتاد و این تلنگر را که خوردم  متوجه شدم که اگر بودن در قله موفقیت همیشگی نیست و یک امانت است.»

این حرف‌ها، لُب کلام یحیی است، اینکه چشمانش مانند پیش از حادثه نگاه می‌کنند، با این تفاوت که حالا چیز‌هایی می‌بیند که آن موقع نمی‌دید.

او ادامه می‌دهد: «تا پیش از این حادثه خودم را مالک می‌دیدم، مالک بدنم، خانواده، دوستان، کار، زندگی، آبرو، اما با این اتفاق به من ثابت شد که ما امانت‌داریم، امانت‌دار همه چیز‌هایی که فکر می‌کنیم مال خودمان است.

خدا یک چیزی از من گرفت و یک چیز دیگری داد، تا قبل از تصادف آدم دیگری بودم، خانواده و دوستان هم تا قبل از تصادف یک طور دیگر بودند. در این بین اتفاقاتی افتاد و مشکلاتی پیش آمد، اما تنها با صبر بود که توانستم این مشکلات را پشت سر بگذارم.

همان وعده خداوند که می‌فرمایند: «خدا با صابرین است.» اطرافیان تا یک حدی همراه ما بودند. تا حدی که مشکلات روزمره را برطرف کنند. اما مشکلات ما عمیق‌تر بود. در واقع همسر و دخترم بودند که با صبر و همراهی کمک کردند تا این مشکلات برطرف شود.»     

 

یک شب بارانی که تصمیم گرفتم متحول شوم

اما خیلی طبیعی است که کسی که یک دفعه توان راه رفتن را از دست بدهد، کمی از لحاظ روحی ضربه بخورد و تا کنار آمدن با وضعیت جدید، گوشه‌گیر شود. اما لحظه تحول و حرکتی نو برای توکلی، از یک شب بارانی رقم خورد: «یک شب بارانی در دی ماه سال ۱۳۸۲ بود، خوابم نمی‌برد.

نشستم با خودم فکر کردن و تحلیل زندگی‌ام، این شب بیداری آنقدر طول کشید که باران تبدیل به برف شد و برف هم آنقدر آمد که وقتی نگاه کردم دیدم حدود ۱۰ سانت روی زمین نشسته است، این به نظرم تحولی در طبیعت آمد. با خودم گفتم چرا من نباید متحول شوم؟»

او به یاد می‌آورد: «در همان روزها، نمایشگاه کامپیوتری در تهران برپا بود، روز بعد به خانواده‌ام گفتم که مرا ببرند نمایشگاه، این را هم بگویم که آن زمان اصلا از خانه بیرون نمی‌رفتم. در همان نمایشگاه بود که با مجتمع آموزشی و نیکوکاری رعد تهران آشنا شدم و وقتی می‌خواستم به مشهد بیایم، آن‌ها مجتمع توان‌یابان مشهد را معرفی کردند.»      

 

به خاطر، ولی نعمتم و آرامش همسرم به مشهد آمدیم

او که تمام عمرش را در تهران بوده، تصمیم می‌گیرد به مشهد بیاید و وقتی دلیل این کوچ را می‌پرسیم، می‌گوید: «اول به خاطر، ولی نعمتم امام رضا (ع) و دوم برای اینکه خانواده همسرم در مشهد بودند. خانمم شاید می‌توانست فشار و خستگی جسمی را تحمل کند، اما باید فکری به حال فشار روحی و فکری‌اش می‌کردم، این بود که تصمیم گرفتم به مشهد بیایم، چون خانواده همسرم در مشهد هستند.».

اما آمدن به مشهد نه تنها باعث گوشه‌گیری‌اش نمی‌شود، بلکه زندگی‌اش برگ تازه‌ای می‌خورد: «زندگی من بعد از حادثه، از روزی ورق خورد که با مجتمع توان‌یابان آشنا شدم. من پیش از حادثه کمی میکس و مونتاژ کار می‌کردم، بعد از حادثه جدی‌تر دنبال کردم و خود را ارتقا دادم، اما اتفاق خوب برای من در سال ۱۳۸۵ افتاد.

در سال۱۳۹۰ اولین کتابم را در حوزه میکس و مونتاژ با عنوان «مبانی تدوین و تدوین کامپیوتری» نوشتم

در واقع از توفیقات الهی بود که با مجتمع توان‌یابان آشنا شدم. آقای هدایی از اعضای هیئت مدیره مجتمع توان‌یابان از من خواستند که در مجتمع تدریس کنم و همین مقوله درس دادن باعث شد که اطلاعات و آگاهی و سوادم در این حوزه بیشتر شود و این باعث شد در سال ۱۳۹۰ اولین کتابم را در حوزه میکس و مونتاژ با عنوان «مبانی تدوین و تدوین کامپیوتری» بنویسم.

این کتاب به چاپ دوم رسید که چاپ دومش هم گویا تمام شده است. کتاب دیگری هم در خصوص کاربری‌های کامپیوتر نوشته‌ام که البته هنوز برای چاپ نفرستادم، چون فکر می‌کنم باید پخته‌تر شود.»

البته او غیر از کتاب‌های تخصصی، کتابی در قالب رمان هم در دست نوشتن دارد: «از زمانی که روی ویلچر نشستم، اعتقاداتم یک طور‌هایی نسبت به جهان هستی، آخرت، اصلا علت آفرینش جهان هستی تغییر کرد.

می‌خواهم این‌ها را به زبان ساده به مردم بگویم برای همین از سال ۱۳۹۰ به بعد در حال نوشتن مجموعه اعتقادات و اندیشه‌هایم در قالب رمان هستم که تا به حال حدود ۳۹۰ صفحه شده است و حدود ۲۰۰ صفحه دیگر هم فیش نویسی دارم که امیدوارم تا خرداد سال آینده کتاب برای چاپ آماده شود.»      

 

خانمم شیر زن است، دخترم فرشته

او در طول صحبتش چند بار به نقش همسرش در موفقیت و کارهایش اشاره می‌کند و وقتی به قسمتی می‌رسد که بناست از شریک زندگی‌اش بگوید، لحنش همه احترام می‌شود و سپاس‌گزاری: «موقع تصادف خانمم هفت ماهه باردار بود که دو ماه بعد از تصادف دختر نازنینم به دنیا آمد.

بعد از تصادف همه کار‌ها افتاد به گردن خانمم، نه اینکه خانواده نباشند، بودند، اما تا یک مقطعی هستند و بار اصلی روی دوش خانمم بود و الان هم هست. بار‌ها گفته‌ام دستش را می‌بوسم و خیلی خیلی سپاسگزار محبت‌هایش هستم. خانمم شیر زن است.

هر ساختمانی که ببینید، هر چقدر هم که نمای شیک و زیبایی داشته باشد، روی ستون‌ها و پایه‌هایی ایستاده است، زندگی من اگر به مثابه ساختمان باشد، همسرم پایه و ستون زندگی است. اساس این خانه و زندگی همسرم است.»

او از هدیه بزرگ زندگی‌اش هم می‌گوید: «خدا دختری به ما داد که آن دختر نفس زندگی شد و برای هر دوی ما انرژی تازه‌ای آورد برای ادامه دادن. دخترم هم فرشته‌ای است که بزرگتر از سنش فکر و رفتار می‌کند و الان در برداشتن بار زندگی کمک حال مادرش است.» 

    

معلولیت برای یحیی توکلی، شروع زندگی دوباره بود

 

گله‌ای نیست

یک سوال می‌ماند پیش از اینکه مسیر حرف‌های‌مان از دنیای یحیی توکلی بیرون بیاید و آن اینکه هیچ‌وقت شد از خدا بپرسی چرا این اتفاق برای من افتاد؟ «نه، در خانواده‌ای بزرگ شدم و مدیون تربیت پدر و مادری هستم که یادم دادند شاکر خداوند باشم، برای همین گلایه نکردم و نگفتم چرا این اتفاق برایم افتاد.

یادم هست که روز حادثه خودم رانندگی می‌کردم در صورتی که اصلا بنا نبود این کار را بکنم. یک ربع قبل از حادثه یکی از همراهان گفت که اگر خسته شدی من بنشینم، گفتم نه و خودم رانندگی کردم. لاستیک که ترکید و این اتفاق که افتاد، آن چهار نفر دیگر حتی خراش هم برنداشتند و روز بعد رفتند سرکار، اما من قطع نخاع شدم، این اتفاق را قبول کردم و گفتم خدا را شکر.»      

 

کار زندگی است‌

می‌خواهیم به عنوان یک نفر از جامعه معلولان، از آنان برای ما بگوید، از کمبود‌ها و مشکلات‌شان، از توقعات‌شان از جامعه و از کاری که باید برای بهبود کیفیت زندگی آنان انجام داد. او خیلی قاطعانه و بدون تردید به «اشتغال» معلولان اشاره می‌کند و می‌گوید: «کار برای معلولان زندگی است.

کار برای معلولان عین نفس کشیدن است، مثل غذا خوردن است. اگر دیگران کار می‌کنند که پول دربیاورند و لذت ببرند، معلول کار می‌کند تا زنده بماند. او اگر کار نکند می‌میرد، من خودم اگر کار نمی‌کردم تا الان مرده بودم.»

او ادامه می‌دهد: «معلول اگر کار نداشته باشد از خانه بیرون نمی‌آید. وقتی بیاید بیرون می‌داند که تنها نیست و می‌تواند با دیگران ارتباط برقرار کند. وقتی بیاید بیرون می‌تواند توانمندی‌هایش را نشان بدهد.»

پیشنهادی هم در این زمینه دارد: «دو سال پیش در مصاحبه‌ای که با خبرنگار واحد مرکزی خبر داشتم موضوعی را مطرح کردم که خیلی دوست داشتم اتفاق بیفتد. در آن مصاحبه گفتم: «هر اداره یک معلول». پرسید چه اداره‌ای و چطور؟ گفتم این همه اداره‌های مختلف از شهرداری، آموزش و پرورش، کشاورزی، راه و ... داریم.

وقتی هر اداره یک معلول داشته باشد چند حسن دارد و چند اتفاق خوب می‌افتد. اول اینکه معلولان می‌روند سر کار، دوم اینکه دیگران می‌فهمند معلولی هم وجود دارد -به حرف خودم برمی‌گردم، من تا پیش از آن سانحه، معلولان را نمی‌دیدم، چون نبودند یا اگر بودند در کار‌های ابتدایی از آن‌ها استفاده می‌شد و در یک اتاقکی بودند که کسی آن‌ها را نمی‌دید.

یکی دیگر از مزایای این طرح به نظرم این است که معلولان به جامعه دسترسی دارند و اطلاعات‌شان به روز می‌شود؛ و مهمتر از همه این که کلمه معلول با حضور این افراد در بین مردم و جامعه حذف می‌شود و معلول رشد می‌کند.»

توکلی معتقد است که می‌شود از نیروی فکر و جسمی معلولان استفاده کرد تا هم آنان برای جامعه مفید باشند و هم خودشان احساس خوشایندی از زندگی و کارشان داشته باشند.

با حالت شکوه آمیزی می‌گوید: «دلم می‌خواهد داد بزنم که چرا فقط معلولان را جمع می‌کنیم که گروه سرود و تئاتر تشکیل بدهند و بعد هم یک جایزه‌ای بعد از هر برنامه به آن‌ها بدهیم و تمام شود. یعنی معلول هیچ توانایی دیگری ندارد؟

این کار‌ها خوب است، اما معلول کار‌های خیلی بیشتری می‌تواند انجام دهد. هدف نهایی این مجموعه هم همین است؛ آموزش به شرط اشتغال و در مسیر اشتغال. آموزشی که انتهایش به اشتغال ختم نشود ارزش ندارد، چون هم بودجه اینجا را به هدر می‌دهد، هم انگیزه بچه‌ها را از بین می‌برد.»     

 

رسانه‌ها معلولان را به جامعه معرفی کنند

او در پایان صحبت‌هایش از خانواده معلولان و رسانه‌های جمعی درخواستی دارد: «خانواده‌ها فکر نکنند که معلولی که در خانه دارند عار و بار است، این باعث انزوا و دور شدن آن‌ها از اجتماع می‌شود.

رسانه‌های جمعی هم فقط در یک روز خاص در سال به سراغ معلولان نیایند، باید معلولان در صفحات روزنامه و در صفحه تلوزیون به طور مستمر حضور داشته باشند تا کم کم جایگاهی در جامعه پیدا کنند، هر چند فضایی که به معلولان می‌دهند کم باشد، اما اگر مستمر باشد، باعث آشنایی مردم با این افراد و دنیا‌یشان می‌شود.»


* این گزارش پنج شنبه، ۱۲ آذر ۹۴ در شماره ۱۷۳ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44